کد مطلب:140353 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

مبارزه هلال بن نافع بجلی و شهادت آن نامدار
از جمله شهداء كه در راه اباعبدالله الحسین جان شیرین باخت و شربت شهادت را نوشید شیر بیشه شجاعت و ببر نیزار پر دلی هلال بن نافع بجلی است به نوشته ابی مخنف این بزرگوار دست پرورده و تربیت شده شاه اولیاء بود، در تیراندازی ثانی نداشت، بر فاق تیر نام خود و اسم پدر را نقش می كرد تا مردم بدانند كه این تیر از هلال بن نافع می باشد.

در ترجمه اش نوشته اند كه هرگز تیرش به خطاء نمی رفت و در شب تار چشم مار را می دوخت.


باری مرحوم صدوق در امالی نام این بزرگوار را هلال بن حجاج ذكر نموده و مبارزه و شهادتش را پس از شهادت وهب آورده است ولی مرحوم مجلسی و دیگران اسم مباركش را هلال بن نافع ثبت كرده و فرموده اند: شهادت این بزرگوار پس از شهادت جمعی از امجاد بوده است.

باری پس از شهادت جمعی از اصحاب امجاد كه اسامی شریفشان ذكر شد دل آن بزرگوار به جوش آمد و علاقه اش از این عالم فانی قطع و میلش به سرای باقی شدت یافت و از صف اصحاب جدا شد خدمت امام علیه السلام آمد و اذن جهاد گرفت و پس از اذن آن شجاع مظفر و دلیر غضنفر وسط میدان ایستاد و باطراف نگریست تمام لشگر گردنها كشیده آن صفدر را دیدند و بخود لرزیدند لذا خویشتن را به عقب كشیدند، هلال كمان را از پشت به سر چنگ درآورد به روایت محمد بن ابیطالب سیزده تن از سران لشگر و به نقل ابی مخنف هفتاد تن از سپاه كفرآئین را هدف تیر قرار داده و آنها را به دارالبوار رهسپار نمود.

به روایت محمد بن ابیطالب آن دست پرورده اسد الله الغالب مكرر این رجز را در عرصه كارزار می خواند:



انا الغلام الیمنی البجلی

دینی علی دین حسین و علی



ان اقتل الیوم فهذا املی

فذاك رائی دالا فی عملی



برخی از اهل ذوق در ترجمه این رجز گفته اند:



من آنسر فرازم بیال یلی

بدین علی و حسین و علی



بدین روز اگر كشته گردم نكوست

كه عمری مرا دل در این آرزوست



مرحوم علامه قزوینی در ریاض الاحزان فرموده:

فلما طار جمیع طیور كنانته من برج قوسه فنسی الناس وجودهم من شدة تحركه و نوسه قبض علی القائمه.

یعنی همینكه تمام مرغان تیر از آشیانه تركش آن دلیر پرید كمان را بیفكند و


لب را گزید، كله خود را تا به ابرو كشید و سل الهلال عن افق الغلاف و قال بارك الله فی یمین السیاف.

دست برد به قائمه شمشیر شرربار، هلالی از افق غلاف بدر آورد كه برق بارقه و لامعه اش در صف مصاف چشم را خیره می كرد و آن شجاع مظفر و دلیر غضنفر ركاب اسب را سنگین و عنان را سبك نمود و زمین معركه را در نوردید تا خود را به قلب آن لشگر ضد خدا رسانید شمشیر آتشبار را مانند شعله جواله بر فرق دشمن حواله می كرد

شعر



بزد خویشتن را به قلب سپاه

چكاچاك خنجر درآمد بماه



دلیر اندر آمد به زخم درشت

ز قلب یلان چهارده تن بكشت



بزد بانك چون شیر بر پشت یال

كه جنگی منم پور نافع هلال



ابومخنف می نویسد: این شیر فرزانه جمع كثیری از ابطال را به بئس المصیر فرستاد ولی افسوس بلكه صد افسوس كه آن نامور از سوز عطش می سوخت، از نوك زبانش تا حقه نافش خشكیده بود و گرمی هوا نقره بدنش را در بوته زره گداخته بود از طرف دیگراگر چه آن شیر بیشه پردلی بسیار نیرومند و چالاك و دلیر بود ولی چه فائده نفرات دشمن به قدری زیاد بودند كه هر چه از آنها می كشت چندان نمایان نبود از اینرو رفته رفته نیروی آن بزرگوار رو به كاهش گذارد و در آن گیرودار ظالمی كه كمین كرده بود از كمینگاه برجست و با گرزی دست راست او را شكست، همینكه دست راست هلال از كار افتاد به چالاكی تمام شمشیر را بدست چپ گرفت و خواست آن نامرد بی حیا را تعقیب كند و كینه خود را از او بگیرد ظالمی دیگر اسب تاخت گرزی دیگر به دست چپش نواخت و آن را نیز از كار انداخت.

مرحوم علامه مجلسی در بحار روایت نموده كه: كسروا عضدیه و اخذ اسیرا


یعنی دو بازوی او را شكستند و اسیرش نمودند.

فرد



دو بازو شد از پوست آویخته

همه مغز با خون درآمیخته



روز روشن در نظرش تیره و تار شد گاهی به یمین و زمانی به یسار نگاه می نمود تا چشمش كار می كرد دریائی از دشمن موج می زد و هیچ یار و یاوری نمی دید، آن گروه فرصت طلب وقتی دیدند كه آن دلاور دو دستش قلم شده و دیگر كاری از او ساخته نیست جرئت كردند بر او هجوم آورده و وی را گرفته كشان كشان به نزد ابن سعد نابكار بردند، آن ملعون وقتی او را دید بنا گذارد به فحش دادن و ناسزا گفتن در این اثناء شمر ناپاك همان طوری كه بر مركب سوار بود به دو حلقه ركاب ایستاد و با شمشیری گردن آن یگانه آفاق را زد و سر را از تنش جدا نمود.

شعر



بر او خنجر شمر دون خون گریست

ندانم زمین و زمان چون گریست



ز پرورده شاه مردان دریغ

از آن سكه نقد گردان دریغ